در حضور انوار نورانی محبت دانشجوهام....
دیروز چند تا از دانشجوهای ترم قبلم رو برای اولین بار در این ترم جدید توی سالن موقعی که داشتم می دوویدم طرف کلاسم دیدم. فریادهای شوق و شعفشون، خنده های از ته دلشون، پریدن هاشون توی بغلم، اینکه چقده دلشون برام تنگ شده و اینکه چرا دانشکده درس این ترم اونا رو به من نداده و اینکه همه اشون می خوان برن اون درس رو حذف کنن که دانشکده مجبور شه اون درس رو بده به من، اینکه وقتی رسیدم توی کلاس و داشتم درس رو شروع می کردم مهسا در زد و پرید توی کلاس و با چشایی پر از غم دووید طرفم و دو تا دستش رو حلقه کرد روی دو تا دست من... اینکه آخر کلاسم دیدم دارن در می زنن و وقتی در رو وا کردم دیدم چند تا از بچه های ترم قبلم با اینکه خسته از یک روز پر از کار و درس بازم ساعت 7.15 شب در حالیکه کله ی مهسا توی کلاس بود و بدنش بیرون به زبان انگلیسی داشت اجازه می گرفت و می خواست با بقیه ی بچه ها بیان سر کلاس من داوطلبانه بشینن... اینکه وقتی نشستن خنده هاشون تا بنا گوششون باز بود... اینکه مثل ترم قبل از ته کلاس برام با انگشتاشون قلب می کشیدن... اینکه با حسرت به بچه های ترم یکی درس بیولوژی انسان که توی کلاسم نشسته بودن نگاه می کردن.... اینکه بعد از اتمام کلاس پریدن بالا و دورم مثل فرشته ها حلقه زدند... اینکه یه عالمه درد و دل کردن از اینکه استاد جدیدشون رو که کلی تجربه اش از من بیشتره رو دوست ندارن و سرکلاسش خوابشون می بره... اینکه امروز چقدر سر اون کلاس جای من خالی بوده... اینکه دیدن اشکای 2-3 تاشون چقدر برای من سخت بود... اینکه به زور ساعت 8 شب تونستم ازشون جدا شم چون داشتن در دانشگاه رو رومون می بستن... اینکه ... اینکه... اینکه...
بچه های گلم... من شرمنده اتون... شرمنده ی تمام این احساسات قشنگتون... بیشتر از اینکه شماها من رو دوست داشته باشین من خرابتونم.... نوکر همه ی ارادات و مهربونی هاتونم... همونطوری که به عنوان استادتون 1 ترم نوکری تون رو کردم...
شاد باشید و همیشه خوشبخت عزیزای دلم :*
پ.ن.1 من هنوز توی دانشگاه رسمی نشدم پس واحدهای زیادی نمی دن بهم. این درس جانورشناسی 1 داره و 2. اون ترم هر 2 تاشو بهم داده بودن و این ترم لطف کردن و چون استاد ثابتشون که اون ترم مریض بود تشریف آورده بودن بهم ارائه ندادن.
استادی که با تجربه ی سالیان زیاد بیشتر از من، نتیجه ی کار من رو بچه ها بیشتر از اون دوست دارن.
پ.ن2 اگه لب تر می کردم بچه ها این درس رو حذف می کردن و دانشکده مجبور می شد این درس رو به من بده. ولی من نه تنها به بچه ها این اجازه رو ندادم، بلکه سعی کردم با طرفداری از استاد کنونی شون و اینکه تجربه اش بیشتره و کارش بهتر، بچه ها رو راضی کنم. هر چند که این قضیه با تجربیات بچه ها متناقض بود و ردش کردن.
پ.ن3 اینم نمونه ای از چند ایمیلی در این رابطه بود که من جمله بچه هایی بود که اصلا این درس رو برنداشته بود به این امید که ترم بعد با من ارائه شده... و من نذاشتم این کار رو کنه:
الهام:
جانور۲ برنداشتم فکر میکنم هیچکس شما نمیشه من شما رو خیلی دوست دارم امیدوارم زودی ببینمتون
بابای
من:
Take care
الهام:
سلام استاد جون
من انرژی و وقتی رو که برای دانشجوهاتون میزارید و با علاقه بهشون درس میدید دوست دارم
من شمارو یکی از بهترین دوست هام میدونم
چشم،تو حذف و اضافه اگ شد برمیدارم
بچه ها گفتن شما دوباره میخواین برید خارج از ایران این درسته؟
یعنی از پیشمون میرید:-(
استاد ما تازه شمارو پیدا کردیم به این زودی ازمون خسته شدید
من:
Bye bye
به خدا نوشت: من نتیجه ی زحماتم رو دیدم. و اثر دوباره ی عشق و دوست داشتن رو. ممنونم ازت به خاطر این تجربیات عالی و این قلبی که برای همه می تپه...